پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

پسر پسر قند عسل

♥♥♥دو تا 9 ماهه که تو با منی♥♥♥

  جیگر مامان ، از این ماه کلا سیستم غذا خوردنت تغییر کرد . صبحونه دیگه لب به سرلاک و بیسکوییت نزدی و دلت یه چیز خنک میخواد   منم برات دنت بیسکوییتی گرفتم طعمش رو خیلی پسندیدی . گفتم شاید تو وعده های دیگه سرلاک بخوری ولی اصلا تمایل به خوردنش ند اشتی ( یه سرلاک کامل رو بابا به جای تو خورد ) نوش جونش عسلی من تو همیشه صبحا که پامیشی خیلی خوش اخلاقی .  سر کیف هم که باشی شروع میکنی به دست دستی کردن . دست میزنی و میگی دَ دَ دَس . دَدَ دَس . یعنی دست دست دست حیف شد که نتونستم از دس دسی کردنت یه عکس خوشکل بگیرم زبونت رو میزنی به سقف دهنت و محکم میندازیش بیرون و صدا...
19 خرداد 1391

اولین بهار عمرت مبارک

  گل پسرم اولین بهار عمرت مبارک . ایشالا 100 تا بهار دیگه رو هم همراه با سلامتی ببینی یه ربع مونده بود به سال تحویل که بیدارت کردم. دست و صورتت رو شستم ، لباسهات رو عوض کردم ،هنوز مشغول بودم که سال تحویل شد. کلی عصبانی شدم همش تقصیر بابا بود که زود بیدار نشد کمکم کنه .   مامانی امسال اولین س الیه که تو رو تو بغلم دارم . پسرم تو همه چیز منی عزیز لحظه لحظه ی عمر من ی امیدوارم که همه روزای سال برات نو باشه و تو تک گل باغ زندگی من و بابا همیشه ی همیشه شاد باشی     سال که تحویل شد سه تایی نشستی م کنار سفره هفت سین ...
16 خرداد 1391

پسر 8 ماههء من

    هیشکی مثل پارسا نمیتونه ژست بگیره تو روزای عید چون بابایی خونه بود و دائم بغلت میکرد و میبردت اینور و اونور بغلی شدی . بعد از عید که بابا رفت سر کار ، دردسر منم شروع شد . آخه دائم توقع داشتی بغلت کنم و ببرمت بیرون . تو هم که ماشالا سنگینی و من بیشتر از 2 دقیقه نمیتونم تو بغلم بگیرمت .     بابا که از سر کار میاد ، میزنی زیر گریه و تا نبردت بیرون ساکت نمیشی . به همین خاطر تصمیم گرفتم ؛ هر روز ساعت 6- 7 بعد از ظهر ، با کالسکه ببرمت پارک نزدیک خونه مامان پروانه ، بعد از اونجا هم میگم مامان و خاله مرجان بیان پیشمون . اونوقت من هم من با اونا صحبت میکنم و حوصل...
3 خرداد 1391
1